تو این مقاله می خواهیم بیان کنیم که چگونه شکست و سقوط باعث پیروزی شد . با دکتر چک همراه باشید.

سه شنبه ، 5 فوریه ، یک جور هایی سال جدید قمری در سال 2019 بود . مدارس عمومی شهر نیویورک این روز را برای بچه ها تعطیل اعلام کردند ، تا این روز را جشن بگیرند . ضمنا ، مادر طبیعت تصمیم گرفت با دمای 70 درجه و آفتابی این روز را جشن بگیرد ..

با این جانور افسانه ای تک شاخ در یک روز چه باید کرد؟ تصمیم گرفتم اسکیت روی یخ دخترم را بگیرم . من با اسکیت روی یخ بزرگ شدم ، مهارتی که تصور می کردم شبیه به دوچرخه سواری است و دختر 6 ساله ام از یادگیری نا امید شده است. نمی توانستم فکر کنم در یک روز بهتری قرار است ، او را برای اولین چرخش به اطراف دریاچه ببرم . چه روزی بهتر از این روز !

ما در نزدیکی انتهای جنوبی پارک مرکزی ، به Wollman Rink رسیدیم و من هر دو بند کفش اسکیت روی یخم ، را با خیال راحت بستم . ما به طور کاملا ناشیانه و به صورت آرام آرام و با قدم هایی سخت ، وارد میدان یخ شدیم و به یخ که از لغزنده تر از آن چیزی وجود ندارد یا حداقل من یادم نمی آید چیزی به لغرندگی یخ باشد ، قدم برداشتیم . دیری نپایید که تیغ های کفش اسکیتمان به زمین یخی برخورد کرد و همان لحظه ، احساس کردم که منو دخترم ، هردو ، به روی زمین یخی افتادیم .

من موفق شدم با چسباندن خودم به دیوار اطراف میدان یخ ، تعادلم را به دست بیارم و نیفتم . همچنین دخترم ، خودش را به من چسباند و مرا گرفت و به حالت ایستاده ، همان جا وایستاد . نفسم را فرو بردم و یک نقشه ی بازی برای خودم درست کردم : سقوط نکنید .

افتادن ، به انسان صدمه وارد می کند و درد دارد . برگشتن به اول کار ، بسیار سخت است . یخ بسیار سرد است . من تصمیم گرفته بودم اگر فقط بتوانیم به حالت قائم بمانیم ، می توانیم آن روز را به عنوان روز موفقیت برای خودمان تلقی کنیم .

بنابراین ، در اطراف میدان یخی که رفته بودیم ، من محکم ، دست دخترم را گرفته بودم . هر وقت تعادلمان خراب می شد ، من ترجیح می دادم که دستان خودم و دخترم را به طرف آسمان باز کنم . و او را همانند یك ماهی که روی یك یخ آویزان است ، او را بالای یخ آویزان می کردم.

ما این منظره ی تماشایی را برای دو حرکت چرخشی ، درمیدان یخ تکرار کردیم و سپس از این کار منصرف شدیم. استرس ایستادن ، در هر دوی ما ، بیش از حد ممکن بود . من سعی کردم با قول دادن و وعده و وعید دادن به او برایش یک کامیون چوب شوربخرم ، یجورایی می خواستم به دخترم رشوه بدم. من به او گفتم : ” شاید ما بتوانیم بار دیگر برگردیم .” در آن لحظه ، یکی از دوستان همکلاسیش ، به طرف ما چرخ زده بود ، یک تکه یخ باد کرده ی تراشیده شده برای ما ساخت ، به طوری که او فقط وایستاد . و از دیدن پنجه های پاهای زخمی مان خجالت کشید .

سقوط بخشی از روند زندگی شماست. اگر راجع به آن فکر کنید ، متوجه می شوید این کار بخشی از هر دستاورد جدیدی است که بدست می آورید .

دخترم با چشمانی پر از خواهش به من نگاه کرد. من با ناامیدی تمام موافقت کردم که اسکیت خودم را بردارم و بروم. دوستش دستش را گرفت و من به سمت نیمکت برگشتم و نشستم . چند ثانیه ی بعد ، اتفاق شگفت انگیزی رخ داد. دخترم روی زمین افتاد. در حالی که داشت تلاش می کرد تا بلند شود ، من آن لحظه بریده بریده نفس می کشیدم .

وقتی فهمیدم كه او فقط به خاطر اینكه خیلی سخت تلاش می كند تا بخنند ، قصد داشتم از دیوار بپرم تا او را بگیرم ، او در حال تلاش بود تا دست دوستش را بگیرد ، و دوباره روی پاهایش برگشت و اسکیتش را امتحان کرد ، تا بعداً سه قدم دیگر راه برود . و من کل این صحنه ها را با دقت مشاهده می کردم .

افتادن ، خندیدن ، بازگشت به عقب برای چرخش های مجدد ، در اطراف میدان یخ باعث شد کمی زمان بگذرد . با گذشت زمان ، سقوط همیشه به شکلی کم و بیش اتفاق می افتاد.  سرانجام وقتی دخترم و دوستش به نیمکت ها بازگشتند و دخترم فریاد زد : “مامان ! من 22 بار افتادم ! ” باعث شد وقتی که در حال بازگشت به خانه بودیم ، او و دوستش مجدد به خنده بیفتند .

دخترم می خواست به اسکیت بازی روی یخ ادامه بدهد ، اما من به او  توضیح دادم که  اسکیت های خودم را از دست دادم و دیگر نمی توانم بر روی یخ باز گردم. او اصرار می کرد که  “من می توانم خودم اسکیت بازی کنم!” من مجبور شدم یک ساعت دیگر ، وقت خودم را صرف تماشای دخترم در میدان یخ کنم ؛ قدم گذاشتن در ابتدا ، افتادن ، آویزان کردن خودش به دیوار ، قدم برداشتن ، افتادن ، سپس سر خوردن و دوباره افتادن ، و باز هم قدم زدن و سر خوردن و سر خوردن و سر خوردن بلاخره باعث شد تا اینکه خودش بتواند بدون این که حتی یک بار سقوط کند به  راهش ادامه دهد .

من از آن روز به بعد خیلی در مورد آن بعد از ظهر فکر کردم ، نه در مورد تمایلم برای محافظت از دخترم ، بلکه بیشتر در مورد آن چیز هایی که در آنروز یاد گرفتم ، اجتناب شدید از عدم موفقیت و شکست .

مقاله های زیر برای شما تهیه شده است ، مطالعه فرمایید :

5 نکته برای کسب درآمد بیشتر بصورت آنلاین
7 نکته برای کسب آرامش هنگام بروز اتفاقات غیر منتظره

در ذهن من ، به عنوان یک زن در اواسط دهه سی ، از سقوط به هر قیمتی جلوگیری به عمل می آمد . اما این در حالی بود که من خیلی متمرکز به سقوط نبودم ، دخترم روی یادگیری اسکیت روی یخ ، بسیار متمرکز شده بود . سقوط بخشی از روند زندگی ماست. اگر در مورد آن فکر کنید ، متوجه می شوید که این کار ، بخشی از هر دستاورد جدیدی است که بدست می آورید .

از آن بعد از ظهر ، که به تماشای اسکیت بازی دخترم در میدان یخ نشسته بودم ، به خاطر ترسی که از سقوط داشتم به چیزهایی که در زندگی ام از دست دادم فکر کردم . ریسک هایی که تو زندگی نکردم ، فرصتهایی را که پیش رویم بود و من از دست دادم ، ارتباطات تجاری که می توانستم برقرار کنم ولی نکردم ، چون خیلی می ترسیدم که اگر به نتیجه ی مطلوب نرسم، به طور کل پذیرفته نشوم . چرا این مسائل ساده را به خاطر ترس از سقوط انجام ندادم ؟ تغییر آن شرایط چقدر می خواست برایم سخت باشد ؟

از آن بعد از ظهر ، که به تماشای دخترم در میدان یخ نشسته بودم ، به خاطر ترسی که از سقوط داشتم به چیزهایی که در زندگی ام از دست دادم فکر کردم .

سرانجام از میدان یخ دور شد ، گونه هایش از سرما قرمز شده بود ، موهایش از عرق فرفری شده بود ، و لبخندش بیشتر شده بود. “مامان! من این کار را انجام دادم! من اسکیت روی یخ را انجام دادم ! ” او گفت: “من فکر کنم که پشت پاهام به خاطر افتادن زیاد کبودی داره !”  “اما من بلاخره یاد گرفتم که اسکیت بازی کنم.”

منبع